نو بهار آمد و بگذشت ولیکن من و دل
همچنان در تب آسیب خزانیم هنوز
نه گلت خار برآورد و نه از جورت کاست
باری از هست خود ما بگمانیم هنوز
قیصر امین پور
.
.
.
.
خون خورده ی دردیم و چراغانی داغیم
گل کرده ی باغیم و به چیدن نرسیدیم
یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
خشکید و به یک جرعه چشیدن نرسیدیم
قیصر امین پور
.
.
.
.
دانی که چرا کنند نهان گنج زیر خاک؟
یعنی که خاک بر سر اسباب دنیوی
.
.
.
.
داشتم خوش حالتی امشب میان کفر و دین
دیده مشغول بت و دل گرم استغفار بود
ملک قمی
.
.
.
.
هرچند یار جانب اهل هوس گرفت
ما داده ایم دل نتوانیم پَس گرفت
قطره اصفهانی
.
.
.
.
ای ماهتاب آهسته رو اندر حریم یار من
ترسم صدای پای تو از خواب بیدارش کند
ترب جهرمی
.
.
.
.
تکرار لحظه ها به جنونم کشانده است
دیگر بهانه ای که بماند نمانده است
صابر همدانی
.
.
.
.
چو عاشق می شدم گفتم ربودم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
.
.
.
طوفان نوح زنده شد از اشک چشم من
با آنکه در غمت به مدارا گریستم
واقف هندی
.
.
.
.
یک جفت قلب ساده، درختی کنار راه
این ها فقط نشانه ما بود پیش از این